آدمهای عصبانی حتی وقتی عصبانی نیستند
آدمهای دائما عصبانی همیشه کمبود انرژی دارند چون انرژی مفیدشان را حداقل در دو جا هدر میدهند.
اول توی ذهنشان، چون ذهنشان همیشه عصبانی، طلبکار، غرغرو، سرزنشگر و ناراحت است. در این صورت عصبانیت مثل یک کیسه سنگین است که حتی وقتهایی که بروز نمیکند و در ظاهر همه چیز آرام است روی کول آنها سنگینی میکند. یا مثل گلوله های آهنی سنگینی است که آدم همیشه آن را توی دستهایش حمل میکند و همین که شرایط کمی نامساعد شد آنها را توی سر و صورت آدمهای دیگر پرت یکند (بله به همین اندازه خشن و دلخراش است). متاسفانه این آدمها همیشه نزدیکترینها هستند، همسر، فرزند ، مادر ، پدر... و بی دفاعترینها یعنی کوچکترها و آدمهایی که زودتر تسلیم میشوند.
دوم برای تظاهر کردن، مثلا در بیرون از حلقه کوچک خانواده کسی من را با صفت عصبانی نمیشناسد و این نشانگر حقیقت تلخ دیگری است: انرژی عظیمی که برای نشان دادن چیزی که نیستم هدر کردهام. اسمش را شاید بشود ریا گذاشت ریای ناخودآگاه. یعنی آدم یاد میگیرد اگر در اجتماع زود عصبانی بشود و به همه بپرد طرد میشود و چه بسا شغل، دوستان یا موقعیت اجتماعیش را از دست بدهد بنابراین خیلی زور میزند که عصبانی نشود (نه اینکه عصبانیت را درمان کند بلکه مخفی میکند). این مخفی کردن عصبانیت هر چقدر هم که ناخودآگاه باشد و حتی آنقدر نامحسوس که متوجه نشوم اما مخرب هست. آدمی که ناخودآگاه انرژی زیادی برای تظاهر به چیزی که نیست صرف میکند انرژی لازم برای کارهای دیگر را نخواهد داشت.
حالا دارم جلوی این هدر رفتن انرژی را میگیرم .اول اینکه ذهنم را هر روز چند بار تمیز میکنم، دلخوری از آدمهایی که محبت من به آنها یک طرفه شده، دلخوری از دوست بد قول، عصبانیت از اینکه به برنامهای که برای ورزش کردن داشتم عمل نکردم، عصبانیت از خانه به هم ریخته و غیره را با چند نفس عمیق می ریزم بیرون. با خودم میگویم اینها واقعا ارزش ندارند که برایشان انرژی هدر کنم، انرژیم را برای کارهای بهتر ذخیره میکنم. (هر چند که خیلی سخت است و مثل توی فیلمها، افکار خستهکننده باز مثل کرم از گوشه و کنار ذهنم بیرون میآیند اما تمرین میکنم هر دفعه مهارشان کنم). دوم اینکه در خانه هم که از چشم قضاوتگر دیگران در امانم، به این باور رسیدهام که برای خودم و برای نزدیکانم بهتر است که آرام و خونسرد باشم. یعنی الان دیگر اگر در بیرون از خانه آرامم مثل سابق برای حفظ آبرو نیست از روی آگاهی و با انتخاب خودم هست. از در جمع بودن لذت بیشتری میبرم، تقریبا همان هستم که مینمایم و ظاهر و باطنم تقریبا یکی شده. می گویم تقریبا چون هنوز کامل نشده، اما توی تصوراتم برای این انرژی که ذخیره میشود هزار تا برنامه نوشتم. اینکه یک زبان دیگر یاد بگیرم اینکه خلاقانهتر فکر کنم و اصلا همین که آرام باشم و احساس رضایت درونی داشته باشم برایم کفایت میکند.